شهید علی صیاد شیرازی

یک گردان از لشکر 27 بود و یک گردان از لشکر 58 ذوالفقار. این ها حرکت کردند و ما هم از آن طرف حرکت کردیم به طرف ایران .
رفتیم سراغ حضرت امام گزارش بدهیم که درآنجا چه کرده ایم و باید چه بکنیم. حضرت امام، به گزارش گوش دادند و بعد یک باره فرمودد: «این نیروهایی که بردید آنجا، خون از دماغشان بیاید، من مسئوولیتش را قبول نمی کنم، بگویید سریع برگردند».
من تا آن روز دستوری به این قاطعیت وصریح، مستقیماً از امام نشنیده بودم که فرمانده کل قوا به ما مستقیم دستور بدهند که چه بکنیم. فرمودند: «بگویید سریع برگردند».
ما اصلاً تعجب کردیم که چطور شد؟ به سرعت رفتیم بیرون ودیگر به هیچ کس مراجعه نکردیم وگفتیم باید این دستور را اجرا کنیم. بلافاصله با سوریه تماس گرفتیم و گفتیم: «گردان سریع آماده ی حرکت شود و برگردد».
گردان سریع برگشت که شاید چهل و هشت ساعت نشد. آن پیام تاریخی حضرت امام که راه قدس از کربلا می گذرد، موضوع مهمی بود. بعدها متوجّه شدیم چه توطئه ی عظیمی درکاره بوده است دشمنان متوجّه نبرد بیت المقدس ما بودند که صدام شکست فاحشی خورده. خطر درهم شکستگی صدام بود و در هم شکستگی صدام چه معنی داشت؟ وقتی که نیروهای اسلام، به عراق برسند وعراقیها انقلاب بپا کنند، معلوم است که این انقلاب درمنطقه گسترش پیدا می کند و این پیوستگی تا مرزهای اردن، عربستان، سوریه و همه جا پیش می رود. آن وقت است که خطر برای اسرائیل است.
این بود که اسرائیل آن حرکت را انجام داده بود تا روی احساساتی که ما نسبت به مبارزین لبنان داشتیم، احساسات ما برانگیخته شود. امام این را متوجّه شدند و بلافاصله جلویش را گرفتند، یعنی جلوی اقدامات ما را گرفتند و گرنه همان طور آن گردان می رفت و تلفات می داد و ما یک گردان دیگر می فرستادیم. همین طور پشت سر هم، آن وقت با این گرانی جابه جایی نیرو که باید با هواپیما پشتیبانی می شدند و تردد داشته باشند، معلوم است که کارخیلی سنگین می شد. به هرصورت، این درسی از روش و مشی اخلاقی حضرت امام بود که اینقدر بیدار بودند.

******

نبرد بیت المقدس [آزاد سازی خرمشهر]، ما را در آزمایش سخت خدا قرار داد. آن هم در مقابله با آفت پیروزی که غرور بود. من از بیت المقدس وصل می کنم به خاطره ای از حضرت امام که تأثیر و درس بزرگی برای ما داشت.
بعد از بیت المقدس، تمام فکر و ذکر ما رفت روی قاطعیت درادامه نبرد و سرکوبی دشمن در خاکش. بهترین هدفی را که می توانستیم محور پیش روی قرار دهیم، بصره بود. بهتر از بصره نداشتیم. بنابر این، در عملیّات بعدی جناح راست منطقه ی عملیّات مان شد گوشه ی کوشک و چپ مان شلمچه. شاید حدود هشتاد تا نود کیلومتر طول این مسیر باشد. می خواستیم حمله و پیشروی کنیم به طرف دشمن، برای اینکه به مرحله سرکوبی دشمن رسیدیم، اینجا دو تا محل بحث دارد. یک بحث آن صحنه ها وخاطراتی است که قبل از شروع عملیّات رمضان رخ داد که بیشتر با روحیه حضرت امام ارتباط دارد. بحث دیگر خود عملیّات رمضان است و پیام امام که عرض کردم، اشاره حضرت امام به چگونگی نصرت الهی بود. هیچ جملاتی مثل این جملات نمی تواند ما را آگاه به مدد الهی کند. مطلب دیگر، دوراندیشی امام به آزمایشی بود که خداوند می خواست از ما بکند، امام می دانست که این پیروزی عظیم است و آزمایش خدا از ما چیست. در مقابل غروری که برای این آزمایش به سراغمان می آمد، امام دور اندیشی فرمودند وگفتند: «اگر رعایت کنیم، گرفتار نمی شویم».

******

مطلبی که بیان می کنم، مربوط می شود به پیام تاریخی حضرت امام که بعد از فتح خرمشهر صادر فرمودند. این پیام دو قسمت بسیار اساسی داشت، یک قسمت، حضرت امام اشاره می کنند به یاری خدا و چگونگی مدد الهی برای رزمندگان اسلام و این پیروزی را مرتبط با نصرت الهی می دانند که نصیب رزمندگان اسلام شد. آن تبریک گفتن امام و دستتان درد نکند را در کنار اشاره ی بسیار عمیق وقوی به این نکته، آوردند.

******

ببینید نقش امام چه بود. آنهایی که شعورشان پایین است وموقعیت فرماندهی کل قوا را فقط از نظر حکومت اسلامی می دانند که هیچ سابقه ی نظامی و تخصص آن را ندارد، آنها می گویند چطور ممکن است چنین کسی بتواند، فرمانده باشد. و فرماندهی کل قوا یک چیز تشریفاتی است.
نقش حضرت امام در صحنه های نبرد و سختی های انقلاب، نقش حیاتی وتعیین کننده بود. منتها درک ما باید عمیق تر وبا تحقیق توأم باشد.
آخرین بررسی مشترک من و فرمانده ی سپاه به این نتیجه رسید که باید این مطلب را به حضرت امام منتقل کنیم که وضع ما نگران کننده است، ببینیم نظرشان چیست و دراین شرایط چه باید کرد؟ متفق القول شدیم که این کار درست است.

******

دیدیم، با این انگیزه ی ضعیف، نمی شود حتی دستور نظامی به آن ها داد. بنابراین، باید انگیزه در آنها ایجاد می کردیم و بعد دستور می دادیم. تدبیری که به ذهن ما خطورکرد این بود که گفتیم: شما را می خواهیم ببریم پیش امام. می توانیم شما را با قطار ببریم پیش امام و بعد برگردیم. چون عملیّات داریم، باید سریع بر گردید.
موقعی می توانستیم این قول را بدهیم که زمینه اش را فراهم می کردیم. با حاج احمد آقا تماس گرفتیم و خواهش کردیم که به محضر حضرت امام سلام برسانید و بگویید وضع ما وضع خاصی است و یک تیپ باید خدمت تان برسد و با شما دیدارکند، حتی اگر صحبت هم نفرمودید، مسأله ای نیست. آنان دیدار کنند تا روحیه بگیرند وما بتوانیم این تیپ را که در فشار صدمات تلفات رزمی بوده، به کار بگیریم.
ایشان قبول کردند. تیپ را به طول کامل درکنار هفت تپه که نزدیک ریل قطار است، مستقر کردیم. اولین نماز جماعت تیپی را برگزارکردیم که نماز ظهر و عصر بود. یکی از آقایان روحانی نماز را برگزار کرد و من هم از فرصت استفاده کردم و بین دو نماز خاطره ی شهید خلیفه سلطانی و آیه ی «ولاتهنوا و لاتحزنوا» را خواندم. متذکر شدم که مبادا سست شوند وفکر کنند کارتمام شده. گفتم: این طور نیست. اوضاع طوری است که باید بجنگید والحمدالله فرصت خوبی است تا بروید از محضر امام استفاده کنید. دیداری تازه کنید و بیایید وآماده شوید.
همه خوشحال شدند. چند نفری از سربازها لابه لای نیروها بودند که خواستند زمزمه ای راه بیندازند. متوجّه شدیم و یقه شان را گرفتیم. به لطف خدا رفتند. دیدار انجام شد و آمدند رفتند توی خط و آماده شدند.

******

آن موقع ها، به صورت تئوری، ایمان و اعتقاد به وحدت بر مبنای فرمایشات حضرت امام که می گفت: «باید هماهنگ و ید واحده باشید». داشتیم ولی بعداً در عمل به آن رسیدیم و دیدیم چقدر برکت دارد. این اعتقاد، به طرف یقین میرفت. من نیز از کسانی بودم که لحظه به لحظه به یقین می رسیدم که یکی از رمزهای مهم پیروزی ما وحدت به معنای واقعی است [وحدتی بین نیروهای سپاه، ارتش و بسیج مردمی]. واقعاً هم خدا پسندانه بود.

******

آقای داود کریمی، از بچّه های ستاد مرکزی سپاه گفته بود: «خدمت حضرت امام رسیده بودند تا از ایشان بپرسند ما در جبهه ی آبادان روزانه اینقدر تلفات می دهیم و امیدی هم نداریم که موفق شویم و آن را نگه داریم. چه برسد به اینکه محاصره را بشکنیم. جنابعالی نظرتان چیست؟»
حضرت امام در یک جمله ی کوتاه فرموده بودند: «حصر آبادان باید شکسته شود».
آن موقع ها، ما هنوز حضرت امام را در موضع فرمانده ی کل قوا خوب نمی شناختیم که با چه قاطعیتی فرماندهی را اعمال می کند. محکم ایستادند که باید این محاصره شکسته شود. این گفته مخصوصاً برای بچّه های سپاه تکلیف شده بود. در ستاد مرکزی سپاه، شورای عالی فرماندهی جلسه گذاشت. من هم در این شورا شرکت داشتم. البته به عنوان مشاور شرکت می کرد. هم به عنوان مشاور بودم و هم تقریباً سرپرست معاونت طرح و عملیّات که تازه تشکیل داده بودیم و می خواستیم به آن شکل بدهیم.

******

نیروهای انقلاب که خود را به صحنه ی خطر رساندند، ارتباط قلبی با حضرت امام وفرمانده ی کل قوا داشتند. قاطعیت امام را نیز در غائله پاوه دیدیم. قاطعیت ایشان بود که موجب شد ظرف چند روز آن غائله سرکوب شود. سرعت اولیه ی سرکوبی، از مسیر پاوه به طرف نوسود و همین طور به طرف مریوان تا سردشت. جزو آثارش بود. ضد انقلاب چنان فراری شد که تا مدّتی می ترسید ابراز وجود کند.

******

مهم ترین عامل تشکیل و اقتدار این صف، حضور روحانیت در میدان های نبرد بود. باید نقش روحانیت را اساسی بخوانیم. به دلیل اینکه، همین رزمندگان که مخلصانه به صحنه آمده بودند، نیاز داشتند که پایبندی شان به یک عقیده و ایمان راستین و اصیل، قوی و محکم باشد.
حضور روحانیت در این صف مقدّس، اثر خود را نشان داده بود. حتی بعضی از روحانیون لباس رزم پوشیده بودند؛ مثل شهید مصطفی ردّانی پور که تا فرماندهی لشکر امام حسین (علیه السلام) هم ارتقا پیدا کرد. ایشان در صحنه بود و این خیلی اثر داشت.

******

48 ساعت مهلت گرفتم که بروم مشهد زیارتی بکنم. همیشه قبل از مأموریتهای واگذاری به مرقد مطهر حضرت رضا (علیه السلام) می رفتم. چون از آن توسلاتی پیدا کرده بودم، خیلی بهره برده بودم.

******

آن زمان که بنی صدر قطب اصلی مخالفت با خودش را شهید بهشتی می دانست او داشت این گونه نصیحت می کرد «علیه رئیس جمهور وقت مطلبی نگویید وحالتی نشوید که خصومت بر انگیخته شود.»
ابعا عمیق تقوا در اینجاست. این قدر یک انسان بر جسته و متین و دلسوز باشد که حتی علیه خودش مطلب را می پذیرد و حاضر نیست مخالفت کند. عین این نصیحت را در مساجد عمل کردم. نامه می آمد که در مورد بنی صدر بگو. من هم می پرداختم به خود عملیّات که داغ بود و همه را تحت تأثیر قرار می داد. منتها آخرش را زود جمع بندی می کردم و می رفتم.

******

وقت گرفتند و خصوصی خدمت حضرت امام رسیدم. با عصا رفتم. لباس چریکی به تن داشتم. یادم هست، تا نشستم حضرت امام اظهار محبت فرمودند که: «پایتان چه شده».
اول احوال مرا پرسیدند. عرض کردم سانحه دیدم. بعد شروع کردم به صحبت. جمع مدتی که خدمت حضرت امام بودم، هفده دقیقه بود. از این هفده دقیقه، شانزده دقیقه را من صحبت کردم. درشانزده دقیقه، یک دور جریان حرکت نیروهای مؤمن در ارتش، از قبل انقلاب و اوایل انقلاب تا به کردستان وچگونگی پیوندشان با بچّه های سپاه را گفتم. صحبت به اینجا کشید که ما داریم در کردستان چنین کارهایی انجام می دهیم و وضع هم اینطور است».

پی نوشت ها :

1. ناگفته های جنگ، صص 11 - 10، 47، 77، 99- 98، 151، 154، 155-156، 164-165، 200-201، 226-227 و246.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس6، (گل واژه های ولایت)، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.